نوشتهی: ع شعاعی
رسیدن
در مرداب آرامش توهم
در خواب تعفن مرده بودی
لک لک ها سخن نمی گفتند
و وزغ ها می خواندند
چشمه هایی که سرازیر می رفتند
به ریشه هایت خندیدند
تا ابرها فشرده شدند
و صاعقه ها باریدن گرفت
در خیال پر شور موج ها
با یاد شوری دریا
به آسانی روان شدی
سرازیر
فریاد مرا نشنیدی
راهی که سرازیر می رود بد یمن است
دریا پست نیست
صخره های بلند پشت سراب ها پنهان شده اند
اکنون در شوری کویر تشنگی
جویای آب مباش
تا سوزش خورشید تو را برساند
به آن سوی رؤیای چشمه ها