نوشتهی: ع شعاعی
امشب
اکنون که شسته شده ام با
صدای روشن باران
کف راه همچون آسمانی بی ابر
سیاه است ولی
تاریک نیست
چترها اسباب بی خبری است
بر چهره هایی که از خیس شدن
از خیس دیده شدن
می ترسند
عابران صدای شرس شرس ماشین ها را
که خشکی می برند
می فهمند
برگ هایی که می لرزند هنوز زنده اند
در زیر تابش پر دردسر باران!