نوشتهی: ع شعاعی
غرور بی جا
ما بدون استثنا از هیچ گناهی ایمن نیستیم.اگر مشروب نمی خوریم،منوط به شرایط و فضایی است که در آن قرار گرفته ایم.اگر شرایط عوض شود و ابتلائات نزدیک گردد،انسان به آنچه ناشدنی وناکردنی است راه پیدا می کند و به نقظه ضعفی که وجود داشته،کشش پیدا می کند.
نوشتهی: ع شعاعی
نه چندان بد
نامردمی های مردمان می تواند برای تو مفید باشد البته تنها وقتی که تو را از عیب های خودت غافل نکند.
نوشتهی: ع شعاعی
عبودیت چیزی غیر از عبادت است.عبادتی که مهمترین کار در لحظه نباشد عبودیت نیست و امر ندارد و اطاعت نیست و نور نخواهد داد.عبودیت یعنی این که محرک ها و حرکت های تو کنترل شده باشند.محرکی جز الله نباشد،که دیگران نسیم های بی رمقی بیش نیستند ...
نوشتهی: ع شعاعی
اصلاً نمیتوانستم باور کنم که یک سفر کوتاه یکروزه همه زندگى مرا تغییر دهد و سالهاى سال تا به امروز این همه بر لحظه لحظه عمر و جزء جزء هستى ام تأثیر بگذارد.
یکى از روزهاى آذرماه سال یک هزار و سیصد و پنجاه و هشت. من بودم و سعید و ناصر. سعید که بعدها چند تکه از استخوانهاى او را از جبهه به تهران آوردند و ناصر که تمام بدن مجروح و زخمى اش نشانه هایى دارد از هشت سال حضور جوانمردانه در دفاع از این سرزمین (و الان ناصر در بیمارستان است و من بى همت ناسپاس به دیدنش نرفتهام هنوز).
شنیده بودم که خیلى از کتابها، خوانندگان خود را به دنبال نویسنده ها روانه کردهاند. جستوجویى که از انس با اثر شروع شده و به مصاحبت مؤثر انجامیده. ما نیز با خواندن چند کتاب از نویسندهاى ناشناس، راهى شده بودیم.
بعد از زیارت حضرت معصومه، راهى کتابفروشیهاى اطراف حرم شدیم. به دنبال کتابفروشى هجرت. بالاخره راه پلهاى را گرفته بودیم و رفته بودیم بالا. در آن بالاخانه با کتابفروش سر و کله میزدیم که ما به دنبال نویسنده این چند تا کتاب، آقاى (عین. صاد) میگردیم که از بعضیها شنیدهایم نام اصلیاش على صفایى است.
کتابفروش همین طور طفره میرفت. نه ردمان میکرد که برویم پى کارمان و نه نشانى آقاى (عین. صاد) را به ما میداد. معلوم بود که ما را نگه داشته تا هم قدرى سبک سنگینمان کند و قدرى هم وقت بگذرد. همین طور بود. دیگر حوصلهمان لبریز شده بود و چیزى نمانده بود تا راه بیفتیم که مردى روحانى وارد شد. و دقایقى بعد، مرد کتابفروش با حرکات چشمش به اما اشاره کرد که یعنى همین است. و ما متوجه تازه وارد شدیم. بیست و هفت هشت ساله مینمود. عمامهاى سفید و عبا و ردایى ساده با موهایى و ریش خرمایى. و چهرهاى آرام. با تعجب و احترام سلام کردیم. خودش جلو آمد و خیلى صمیمانه - و به یادم نمانده که با چه چیزى - سر صحبت را باز کرد. قرار شد که عصر به خانهاش برویم. در محله باجک قم.
بر دیوار آن خانه کوچک یک طبقه، تعداد زیادى دوچرخه و چند تا موتور گازى و دندهاى تکیه داده بودند.
نوشتهی: ع شعاعی
نوشتهی: ع شعاعی
Psychotherapy and Spirituality are traditional methods of care for the soul. People use each of these methods to grow, to heal, and to face the deepest meanings of life. Each tradition focuses its effort in a rigorous practice as well as a thoughtful inquiry. However, these two traditions need some explanation when linked together.
نوشتهی: ع شعاعی
ادبیات کودک با تمام خوبی ها هنوز فلسفه و نگاه مناسب خودش را ندارد.هنوز میخواهد به بچه های ما ایثار،فدارکاری،تعاون،همدلی،اجتماعیبودن و در جمع فنا شدن را بیاموزد.هنوز میخواهد خوبیها را غیر مستقیم به آنها تحمیل کند.در حالیکه بچهها تا به حریت و شخصیت وتفکر نرسیده باشند در خوبیهایشان کور هستند ونمی دانند که در کجا و برای چه کسانی مایه بگذارند.نمیتوانند از همت ونیروهایشان با حساب وکتاب خرج کنند.بی حساب خوبی کردن،خوب نیست،که ارزش کارها به اندازه بینش وپشتوانهی آنهاست.